خبرگزاری تسنیم ــ سعید شیری: در سنت معرفتی اسلامی، مسئلهی شهود و کشف همواره در نقطهی تلاقی میان عقل، وحی و تجربهی باطنی قرار داشته است. در طول تاریخ، عارفان و حکیمان کوشیدهاند تا مرز میان «علم حضوری» و «علم حصولی» را روشن کنند و جایگاه شهود را در منظومهی معرفت انسانی بازشناسند. از یکسو، شهود بهعنوان حضور بیواسطهی معلوم نزد عالم، مرتبهای برتر از استدلال عقلی و حسّی دانسته شده است، و از سوی دیگر، در چارچوب شریعت، اعتبار و حجیت چنین علم باطنی همواره نیازمند سنجش با کتاب، سنت و عقل است. از اینرو، مباحثهی میان اندیشمندان در اینباره غالباً به تعیین نسبت میان دینِ مصرح و تجربهی درونیِ شخصی بازمیگردد.
با وجود پذیرش اصل امکان «کشف و شهود» در فلسفه و عرفان اسلامی، پرسش اصلی آن است که آیا این ادراک باطنی، برای دیگران نیز حجیت و الزام دارد یا تنها برای صاحبش معتبر است؟ به عبارت دیگر، اگر شهودی برخلاف ظواهر شرعی یا برکنار از مبانی عقل باشد، باید آن را به چه میزانی پذیرفت؟ در حوزهی کلام و فقه، این پرسش با دقت بیشتری طرح میشود، زیرا شریعت خواهان تنظیم ادراک و عمل آدمی در چارچوبی الهی است. بنا بر مبنای مشهور، هر تجربهی باطنی باید با کتاب، سنت و عقل سنجیده شود تا اعتبار شرعی بیابد و لذا برخی عارفمسلکان شهود را در محدودهی مطابقت با شریعت و عقل برهانی معتبر میدانند و معتقدند هر کشفی که با قرآن کریم، سنت معصومین علیهمالسلام و اصول یقینی عقل ناسازگار باشد، فاقد حجیت شرعی است. در برابر، برخی دیگر از عارفان بر «اطلاق حضور قلبی» تأکید کردهاند و شهود را واقعیتی فراتر از قالبهای مفهومی میدانند که در باطن قلبِ مؤمن تجلی مییابد، نه در عقل قیاسی یا حس تجربی.
این یک پرسش بنیادین است که اگر تعارضی میان شهود فردی و نص کلام معصوم (که دال بر وحی یا حقیقت قطعی است) پیش آید، مبنای اصلی همواره نص کلام معصوم است یا تجربهی باطنی؟ کارشناسان امر معتقدند شهود هرچند میتواند یک راه معرفتزا باشد، اما به دلیل نسبی بودن، احتمال خطای بالای ذهنی در آن وجود دارد، به ویژه آنکه با نص کلام معصوم در تضاد باشد و در این صورت دیگر حجیتی ندارد؛ لذا معتقدند چنین خطایی سبب شده گروهی از شیعیان متهم به باطنیگری شوند.
از دل همین پرسشها، بحثی در گرفته است. یکی از جلوههای روشن آن، مناظرهی میان حجتالاسلام بیگی خمینی و صانعی کرمانی است؛ جایی که بیگی خمینی بر ضرورت سنجش شهود با شریعت و مبنای عقل تأکید میکند، و صانعی کرمانی شهود را مرتبهای میداند که از حد حس و عقل میگذرد و در بُعد قلبی و باطنی انسان تحقق مییابد.
مشروح این مناظره را در ادامه میخوانید.
«لازم به ذکر است که متن این مناظره بر اساس فایل صوتی موجود در صفحه خبر تنظیم شده و تا حد امکان سعی شده است عیناً مطابق با آن پیادهسازی شود.»

صوت مناظره
بیگی خمینی:
چهارچوبی مشخص کنیم پیرامون مسأله شهود. چهارچوب هم این است که ما در شرع بحث کنیم یا خارج از شرع؟! اگر در شرع بحث کنیم شرع لوازم دارد لوازمش هم:
کتاب(قرآن کریم)، روایات و عقل. این سه تا.

صانعی کرمانی:
در حالی که وحدت امر شهودی قلبی است.
بیگی خمینی:
این بحث شهودی که شما میگویید در قلب است، من از شما یک سؤالی دارم: این برای عبادالله و برای مردم است یا برای خواص است؟!
سؤال من این است: میگویم این بحث شهودی که شما میگویید، در حالی که وحدت یک امر شهودی باطنی است، این امر شهودی باطنی. شما خودتان در کتابهایتان نوشتید اصل تمام مطالب حاج آقای کمیلی و شماها در کتاب (قرآن کریم) و سنّت هست. حال من از شما درخواست میکنم اصل این مطلب را که شهود قلبی...
صانعی کرمانی:
قلبی که در این صنوبر نیست.
بیگی خمینی:
خب در این صنوبر نیست در وجود است، در جان است، آن شهودی که در جان است آیا حجّیتش برای همه است یا فقط برای خود عارف است؟!
داور مناظره:
با اجازه شما من این مناظره را مدیریت میکنم. ما میخواهیم درباره حقیقت، صحبت کنیم. میخواهیم یک سری اموری که برای بعضیها واضح است و برای بعضیها مخفی است، برای بعضیها ظاهر است، برای بعضیها پنهان است میخواهیم یک خورده از آن غبارروبی کنیم.
داور جلسه بعد از انداختن قرعه خطاب به صانعی کرمانی:
شما اسمتان درآمد حلال و طیّب.
صانعی کرمانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
بسیاری از کسانی که به وحدت رسیدند، به وحدت کلیشهای رسیدهاند نه وحدت عقلیِ حق. چرا؟ چون با عقلشان رصد میکنند. یعنی عقل میگویند وحدت اطلاقی این طرف تا آخر، این طرف تا آخر، بالا تا آخر، پایین تا آخر، یک همچین چیزی فلشی، این وحدت عقلی کلیشهای من اسمش را میگذارم. وحدت اشباع شده صمدی است. توپر توپر «لاجوف له» هست. آن یک وحدتی است که نه در عقال عقل میآید و نه در حواس حس میآید.

شهود عبارت است از یکی از سه مسیر شناختی که همه در کتابهای اصلی آورده اند.
یک شناخت حسی چه جور داریم، یک شناخت عقلی، یک شناخت مُهَیمنی داریم، شهودی است که حالا بعضیها اشکال کردند در کتاب عقایدشان گفتند شهود را ما قبول داریم، چون علم حضوری است. علم حصولی نیست. شهود که مثلاً یک بحثهایی را ببافیم به هم و اطلاقی بگوییم و فلان و اینها علم حصولی نیست اصلاً شهود.
شهود عبارت است از حضور خود معلوم، نه صورت معلوم. در جای خودش هم ثابت شده علم و عالم و معلوم و اینها اتّحاد چیزی دارند. علم حضوری میشود بله علم حضوری است. ولی شهود شدیدتر است، یک مسیری مافوق حس و عقل است.
خُب، بعضیها ایراد گرفتند گفتند شهود را ما قبول داریم که چون خود واقع است، اصلاً اشکال به آن وارد نمیشود، ولی نقل شهود، بیان شهود در آنجا ممکن است خطا کنند که این اشکال مشترک است در بحثهای عقلی هم ممکن است چنین چیزهایی پیش بیاید. در بحثهای حسّی هم. اشکال مشترک مندفع است. برود پی کارش آن ماحصل احتجاج تام و تمام مطلب، سر جای خودش به قوت خودش باقی است.
ما شهودی را قبول داریم که مطابق شرع است
بیگی خمینی:
بسم الله الرحمن الرحیم
مسئله شهود که حضرت عالی نقل میکنید، این باید اساسش در کتاب و سنت آمده باشد که آمده.
همان مسئله علم حضوری است که یک جنبهی عقلی دارد و ما آن شهود را قبول داریم، «شهود کل شیء بحسبه.»
اما مسئلهی شهود باید پرسید: آیا این شهودی که من دارم میبینم، برایش یک صحّهای بار کنم؟! این برای من حجیت دارد یا خیر؟! اصل حجیتاش باید از کتاب و سنت نقل شود. چرا؟ چون ما عمل فکریمان و عمل ذهنیمان و عمل فردیمان باید مطابق با شرع باشد. و شهود، سؤال اینجاست که: آیا داخل شرع است یا خارج شرع؟! اگر داخل شرع است و در شریعت اصلش هست، پس باید دلیل شرعی برایش ذکر شود؛ یعنی یا از کتاب، یا از سنت و یا دلیل عقلی. عقلاً شهود هست، اصل شهود هست، امکان وقوعی هم دارد، اما آیا این شهود حجیت دارد یا ندارد؟! اگر دارد، تا چه حد است حجّیتش؟! حجیت آن در من ختم میشود و یا نه به بقیه هم سرایت میکند؟! شهود یا باید مطابق شرع باشد یا مخالف شرع.
نکتهی بعد اینکه مسئله شهود باید مبنا داشته باشد. شهود گتره ای(بیمبنا) نمیشود داشت. ببینید من هم ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را شهود میکنم، آن یکی هم شهود دیگری میکند. شهود باید خطکش و مبنا داشته باشد و مبنایش هم باید عصمت باشد.
یعنی ما شهود را قبول داریم؛ منتها شهود یا باید مطابق شرع باشد یا مخالف شرع، ما شهودی را قبول داریم که مطابق شرع است، حتی اگر شرع هم ساکت باشد و شرع بر خلافش نگفته باشد، باز آن شهود را هم ما میپذیریم، ولی به شرطی که نقضش در روایات و آیات نیامده باشد. روایتش هم اگر صریحالدلاله و صحیحالسند باشد، آنجا میپذیریم، نه هر روایتی پیدا کردیم، بپذیریم. اولاً
ثانیاً مسئله وحدت صمدی که حضرتعالی فرمودید وحدت صمدی. که خدا جهان را پر کرده، استقلال عبد نیست و تماماً استقلال مولاست، این را ما قبول داریم. ما میگوییم آیا این عبدی که الآن مستقل نیست و منیّت خودش را نمیبیند، مثل خورشیدی که آسمان رو گرفته است، ستارهها هستند، ولی دیده نمیشوند؟ عبد خودش هست، چون فانی در ذات است، هستی خودش را نمیبیند.
شهود را نمیشود با آیات و روایات سنجید
صانعی کرمانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
همان طوری که تتمّه عرضم گفتم، اشکال مشترک مندفع است. یعنی احتمال خطایی که به شهود میدهید، به بقیه شیوه ها؛ شیوهی عقلی، شیوهی حسی، تجربی هم میرود.
یک نکتهی دیگر اینکه در رابطه با شهود -خوب گوش کنید- شهود را نمیشود با آیات و روایات و اینها سنجید؛ شهود رو باید با شهود پیغمبر سنجید. همانطوری که بحثهای عقلی را با سنجهی منطق باید بحث کرد، بحثهای روایی، اینها سنجههای خاص خودش را، منطق های خاص خودش را دارد. دربارهی مشاهدات و مکاشفات، همتای اینها بحث های دلیل عقلی و نقلی نیست، بلکه همتای آن، عبارت است از شهود نبوی مثلاً در بحث معراج؛ نبی را که میگوییم، به ملاحظه این است که مشترک بین شیعه و سنّی است، وگرنه ائمه معصومین هم هستند. خب این یک نکته پس بنابراین حواسمان باشد.
بعد نکته دوم این است که وقتی شما یک امر شهودی را به لفظ و فلان میآورید، این دیگر حضورِ شیء نیست بلکه حضورِ صورتی است؛ این دیگر خطا بر میدارد.
در بحثهای عقلی هم حضور همان شیء نیست؛ خودِ صورتِ معلوم نیست، یک صورت دیگر هم به آن اضافه میشود. یعنی هرچه فاصله بگیرد، همان نقل، مدام صورت به صورت میشود تا میرسد به اینجا تضعیف میشود. ممکن است حالا یک سلسلههای صداقتسنج نسبی در این میان ایجاد کنند، ولی فرق میکند تا آن جایی که از خود امام صادر شده و آن طرف هم از امام پرسیده، فهمیده است این اصلاً مراد جدّی حساب شده مر بوط به این سال نیست که گفته خمس را مثلاً حلال کردم برای تمام عمر، تمام تاریخ نیست برای آن سال است که من آن سال را تحریم کردم راوی آن سال را یادش میرود یک جایی میگوید که حضرت تحریم کرد آن یکی به آن میگوید آن به آن دیگری میگوید همین طور...
پس بنابراین همین که یک روایتی در نقل میافتد و دستمایه، مقداری دست دوم و دست سوم میشود. شهود هم اینطور است؛ این اشکال مشترک در همه جا، وقتی اشکال مشترک شد، به استحکام آن دلیل لطمهای وارد نمیشود.
آقای صانعی چگونه میتوان به شهود معصوم دست پیدا کرد؟!
بیگی خمینی:
حضرتعالی فرمودید که شهود یک مسیر شناخت است. عرض من هم این است من موضوع شهود را نمیگویم. ببینید اصل مسئلهی شهود را من پذیرفتم که هست. شما میگویید شهود را باید با شهود معصوم سنجید. بله؛ إنّما الکلام اینجاست معصوم شهودش را در کجا نقل میکند؟! شهود معصوم در کجا آمده؟! تا ما بخواهیم این مسئله را مطرح کنیم؟! آن را بفرمایید. جزئیت شهود نه کلیت شهود. کلیت شهود، «حقٌ لا رَیبَ فیه»، جزئیت شهود مدنظرمان است. الان من یک شهودی کردم که مثل شهود ابن عربی (میگوید) که شیعه فلان [1] است. خُب آیا من میتوانم بر این شهودم صحّه بگذارم یا نه؟! شما میگویید باید تطبیق با شهود معصوم کرد. اگر تطبیق با شهود معصوم باشد، چگونه میتوان به شهود معصوم دست پیدا کرد؟! آقای صانعی چگونه میتوان به شهود معصوم دست پیدا کرد؟!
اولاً: شما فرمودید شهود عبارت است از خودِ معلوم. اتحاد علم و عالم و معلوم را مطرح فرمودید. احدی از فلاسفه غرب و احدی از علمای شرق و احدی از شیعه حتّی شما یک دور دیگر رسالهی اتّحاد علم و عالم و معلوم را ببینید: اتّحاد علم و عالم و معلوم در صور ذهنیه است. یعنی همین حرفی که ما میگوییم. میگوییم فناء، ادراک سالک است. سالک ادراک میکند، به اتّحاد علم و عالم و معلوم میرسد، در صور ذهنیه.
یک نفر راسل، فیلسوف ملحد نظرش بر این بوده که شهودِ اتّحاد علم و عالم و معلوم، اتّحاد علم و عالم است با معلوم عینی خارجی. اولاً.
ثانیاً فرمودید شهود فوق حس و فوق عقل است. فوق هرچی که هست، شما باید شهود ریختهشده در قالب خودتان را عرضه بکنید به یک شهودی که در آن شهود خطایی نیست و آن شهود معصوم است. إنّما الکلام سؤال ما اینجاست که شما چطور به شهود معصوم دست پیدا میکنید؟! مگر ما مستمسکی جز روایات و آیات قرآن داریم؟! در همان آیات قرآن هم این مسائل آمده و میشود به آن عرضه کرد. شما دارید صحبت از یک چیزی که میگویید شهود معصوم و شهود پیغمبر میکنید. خب از کجا به این برسیم؟! صحبت ما هم همین است ما میگوییم شما نشان بدهید شهود معصوم کجاست؟! چشم.
اینجا پس حرف ما با شما یکی شد که شهود پس باید معیار داشته باشد. پس رسیدیم به حرف ما که باید کتاب و سنت معیار شهود ما بوده باشد، این از این مسئله.
و فرمودید احتمال خطا در شهود و عقل اشکال مشترک است. پس این اشکال مشترک را ما بیاییم با تطبیق با کتاب و سنت رد بکنیم. بله در نقل شهود خطا میرود، ولی خود کسی که شهود کرده، میتواند بفهمد. شهود که «یُدرَک و لا یوصف» است. پس خودش میتواند تطبیق دهد. پس اگر شهود قابل نقل نیست که فرمودید، پس نمیشود معیار عمل دیگران واقع شود.
صانعی کرمانی:
ببینید، خود شهود، بحث حجّیت یقین به حدّی مطرح است، که حتّی قطعِ قطّاع[2] را گفتهاند حجّت است؛ یعنی قطعِ قطّاع با این که یک مرض روانی است، ولی برای خودش بحث حجّت است. آن بحث خودش را مطرح نمیکند، بحث این را مطرح میکند که سخن از شهودِ برتر است. شهود برتر وحدت صمدانی است. وقتی وحدت صمدانی را وقتی ما در این باره با شهودات پیامبر مقایسه میکنیم که متجلّی است در قرآن، شهود کرده و گفته: "هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ[3]"
و ضمناً این معنای این نیست که ما قرآن و عترت را رد میکنیم. ما که هستیم که رد کنیم؟ این شیوه است یک شیوهی نقلی است. یک شیوهی عقلی است و یک شیوه شهودی است.
شیوهی نقلی یک معیارهایی دارد، شیوهی عقلی در منطق یک معیارهایی دارد و شیوهی شهودی(مشاهدات) را هم باید با شهود معصومانه سنجید.
همانطوری که معصومین با عرف جامعه سخن و صحبت هایی داشتند، با خواص و خاص الخواص هم صحبتهایی داشتند، اصحاب سرّ داشتند. خُب، برخی از این مکاشفات، مشاهدات و از این بحثهای سرّی منتقل شده، بیانی از آن رسیده است، اما ادراکات شهودی آن بیان را هرکسی از عرف نمیتواند بفهمد. یک طبقهی خاصّی هست که به ملاحظه رشد خاصّی که دارند، میفهمند. بعضی احادیث در نهجالبلاغه آن بحث «صهو و محو» و امثالهم را چه کسانی از مردم عادی میفهمند؟ آن برای یک سری از اصحاب خاص، برای کمیل آنجا در یک شرایط خاصی بیان شده است.
آن انقسامات چهلگانه حقیقت نفس. نفس چیست؟! حضرت علیهالسلام چهل مؤلفه باز کرده است. این اصلاً تلقیاش برای عرف عادی نیست، عرف خیلی از این چیزها سر در نمیآورد؛ چرا؟ چون مرحلهی نفسانی او، همان نفسِ حسیه حیوانیه است. یا حتّی بعضیها نباتی اند میگوید یک لقمه نان بیاورید زن و بچه بخورند بس است! برای چه میگویی بس است! تو انسانی این لقمه را این آوندها هم زیر زمین ریشهها در میآورند، یک غذایی میدهند به شاخ و برگ هایشان.
بیگی خمینی:
حضرتعالی فرمودید که یقین به حساب حجّت است و با یقین میفهمد. ببینید شما دارید صحبت از یک چیزهایی میکنید که قابل وصول برای عرف جامعه نیست؛ اگر قابل وصول برای عرف جامعه نیست و برای خودتان حجّت است، خُب نگه دارید. اما عرف جامعه و شریعت، چه فقیهش را چه فقیرش را، چه صغیرش را چه کبیرش را، امر به این کرده که متمسک به کتاب و سنّت بشوند. «…یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا[4]...»
من میگویم چگونه میتوانیم متصل به آن شهود(معصوم ) شویم و خطکش بگذاریم؟ میگویید کشف معصوم. میگوییم چگونه به این کشف معصوم برسیم؟ میگویید یقین داخل. یقین داخل را بحث میکنم، میگویید قطع قطّاع حجّت است. یکجا در روایات شما بیاورید که این گفته شیخ انصاری را تأیید کند. شیخ گفته باشد شیخ معصوم نیست، شیخ خطا دارد. قطع قطّاع حجّت است انتهایش این شده است که اگر کسی در یک مذهبی، یک عملی انجام میدهد، او دیگر مؤاخذ نیست. هر کسی دارد به قطع خودش عمل میکند. خُب این قطع قطّاع حجّت است قبول، امّا کلام شیخ است نه کلام معصوم. این أولاً
ثانیا، فرموید که با شهود برتر. خُب باشد ما هم میگوییم به این شهود برتر چگونه دست یابیم؟! راه وصول به شهود برتر جز در روایات هست؟!
فرمودید که وحدت صمدانی منظور است. متجلّی در قرآن است. پس اگر شهود معصوم متجلّی در قرآن است، پس عاد الإشکال باید به قرآن تمسّک کنیم. اگر در قرآن متجلّی است پس باید به همین ظواهر کتاب و سنّت تمسّک کنیم. همان چیزی که کتاب و سنّت به ما گفته. مطالب عالیه هم که حضرتعالی استناد فرمودید، باز در همین کتاب و سنّت است. همان مطالبی که فرمودید عرف مردم نمیفهمند باز در همین نهج البلاغه است. پس مطالب خواص هم به ما رسیده است. چیزی هم که به ما نرسیده است "قبح عقاب بلا بیان" دارد. و ما هم وظیفه نداریم به چیزی که به ما نرسیده، تمسّک کنیم. خدا هم ما را مؤاخذه نمیکند. ولی بله نهج البلاغه فرمودید برای خواصّ است بله برای خواص است، ولی باز در متون آمده است. این أولاً.
ثانیاً فرمودید "هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ[5]" و این را استدلال فرمودید، اما ادامهاش را هم بخوانید «و هو بکل شیء علیم»، یعنی یک «هو» داریم که مقام غیبالغیوب است. یک «شیئ» داریم که این شییء غیر آن «هو» است و آن «هو» به این «شیء» عالم است.
خُب حالا بعد فرمودید عرف خاص باید بگوید. ادراکات شهودی را هرکس نمیتواند بفهمد. اگر هرکس نمیتواند بفهمد پس چرا در نهجالبلاغه آمده است؟ باشد إنّما الکلام اینجاست که روایات و عبارات مورد فهم عرف جامعه نیست، اما باز در آن عبارات ذکر شده و مورد فهم نیست، و آن خواص باز مراجعه میکنند و صحّتش را تشخیص میدهند.
بفرمائید در این میان، یقین چیست؟
شهود معصوم را از کجا بفهمیم و راه وصول به شهود معصوم چیست؟ این را بفرمائید.
صانعی کرمانی:
اولاً ما میدانیم که نبی مکرّم اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طریق وحیانی که همان عبارتٌ اُخرای برخی از شهودات است که شهود یک شیوهی گسترده ای است که بحثهای وحی را هم شامل میشود.
یکی از حضّار:
نخیر حاج آقا این را جدا بفرمایید این حرف شما غلط است همین جا من اصلاح کنم؛ شهود در دایره دوم است. ببینید ما یک حجت شرعی عام داریم که همان وحی است که در دایره انبیاء و ائمه علیهمالسلام است. آن را جدا کنیم. ما یک دایرهی دوم داریم به اسم شهود. این شهودی که شما میگویید، از آن نوع نیست. اولاً شهود انواع و اقسام دارد.
دوم اینکه این حجت عرفی ندارد و حجت شخصی است.
سوم اینکه اگر حجت شخصی است، بنا بر چه مبنایی؟ خود عرفا به این معتقدند که اگر شما شهودی میکنید، حالا به انواع مختلفش ذاتیاش باشد، قلبیاش باشد، عقلانیاش باشد، نفسی باشد، حسی باشد؛ هر شهودی که شما میکنید، احتمال خطا در تفسیرش هست؟ بله. احتمال سوء برداشت از این هم هست؟ بله. احتمال اینکه اصلاً این شهود، شهود رحمانی نباشد هم هست؟ بله. بر چه چیزی باید منطبق باشد تا ما بفهمیم این شهود، شهود صحیح است؟ این که ایشان (بیگی خمینی) میگوید حرفش این است. بر چه چیزی باید منطبق باشد تا ما بفهمیم این شهود، شهود صحیح است؟ خود ابن عربی، خود حیدر آملی، خود ملاصدرا. اینها میگویند این باید بر شریعت عرضه شود. چرا؟ چون شهود، باطنِ شریعت است. غیر ممکن است باطن با ظاهر در اختلاف باشد. شما اگر به باطنی میرسید که حجت شخصی خودتان میشود، باید بیایید این را بر ظاهر شریعت عرضه بکنید. اگر در این دو دایره، در دو خط، در خط ثقل اکبر و ثقل اصغر که یک جاده تشکیل میدهند بود، این صحت دارد، در غیر این صورت، این شهود رو باید به دیوار بکوبید.
صانعی کرمانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
با توجه به اینکه فقه و شریعت تمام راه نیست. کسی بیاید فقه و شریعت را خیال کند فقه الطریقه و فقه الحقیقه هم هست، این خیال باطل کرده. حالا به یک دلیل موجهش این است که مخاطب اخلاق و عرفان خاصاند، لذا وقتی که در رسالهها بیان میکنند، رسالهها عمدتاً این فقهالشریعههایی که الان هستند، مربوط به آن فازهای خاص نیست. یا آن را موکول به فهم خودشان میکنند. یا واقعاً یک عدهای هستند فقهالطریقه دارند، یعنی روایات اخلاق را، 750 روایت جهاد نفس را کنکاش اجتهادی میکنند. خود ما یک سال همین روایات را نمیخواندیم و بحث نمیکردیم؟! به همین شیوهی اجتهادی فقهالطریقه داشتیم. شاید ما نزدیک صد و خوردهای فقهالحقیقه نوشتیم؛ یعنی اینطوری نیست که خیال کنیم دامنهی فقه همینی است که هست. اگر بخواهم قامت فقه را الآن بگویم، پنج سانت از صد سانت است؛ یعنی این هنوز قد نکشیده، تازه از درون تخم در آمده است. اینجوری نیست خیال کنید این پیرمرد شده، این تازه شروع کرده، این تازه اول سنش است.
شما میآیید فقه الشریعهای که در این قامت و در این چیزها هست ـ با همهی اختلافات ـ در یک مسئله آیه قرآن خطاب میکند، میگوید «خلف مثلاً عند مقام نماز بخوانید یا خلف مقام مثلاً نماز بخوانید. آن را برای خودتان مصلی قرار دهید.» در مورد این 10 تا قول است؛ یعنی مراجع همینطور تمام مراجع نقلهایی دارند که سمت راست باشیم، سمت چپش بایستیم، پشتش بایستیم فاصله داشته باشیم. کلی ده تا قول. من اصلا وقتی اینها را دیدم، عجیب بود. واقع امر مگر اینطور است اینها هم کلی دنگ و فنگ دارد هرچه بالاتر میروی، تازه اختلاف کمتر میشود. در فقهالطریقه خیلی کمتر است، در فقه الحقیقه برویم اصلا اختلاف برچیده میشود. خیلی ناب ناب میشود. آن وقت ما بیاییم که این فقه الشریعه را در این دامنهای که دارد، وسعتش بدهیم با آنجا بعد بخواهیم رصد کنیم. قرآن و عترت فقط قرآن 500 تا آیه در مورد احکام داریم. پنج شش سال من داشتم فقه الطریقه، فقه الحقیقه، فقه الشریعه را از داخل کتاب در میآوردم. کتابی، آیه ای نیست که الا. شاید. بیش از پنج هزار تا آیه ای که فقه را به معنای اعمش را شامل میشود.
دامنهی فقه کوتاه است؟!
بیگی خمینی:
حاج آقا من عرض کردم که شهود مسیرش چیست؟ فرمودید وحدت صمدی، وحدت کلیشهای. از این اصطلاحات فرمودید. بعد خودتان در صحبتهای خودتان فرمودید شهود یک مسیر شناخت است، مهیمن است. بعد گفتیم این شهود راهش چیست؟ گفتید یقین. گفتیم این یقین که میگویید چیست؟ گفتید قطع قطاع برای خودش حجت است. خب. تمسک به کلام شیخ و آخوند کردید نه به قرآن و سنت. باز ما به شما گفتیم باز هرچه گفتیم، آقا شهود حجیتش چیست؟ آقا این شهود را چه طوری؟ این شهود معصوم را چگونه باید به آن برسیم جز روایات؟ جزییت شهود، نه اصل شهود. اصل شهود قبول. منتها جزئیات شهود را چه. جزئیاتش را فرمود فقه الشریعه، فقه الطریقه.
اولا احدی از بزرگان جعل اصطلاح برای این نکرده. حضرتعالی اولین نفرید.
ثانیا شما چگونه این تقسیمبندی را کردید؟ فرمودید: فقه الشریعه، فقه الحقیقه. این تقسیم بندی را از کجا آوردید؟ اولا.
ثانیا این فقه الطریقه ای که شما دارید ذکر میکنید آیا غیر از فقه الشریعه است یا فقه الشریعه است؟ یا مخالف با فقه الشریعه است؟ اگر موافق با فقه الشریعه است که خودتان در کلماتتان فرمودید موافق است. پس در دل فقه الشریعه است. پس فقه الشریعه ظاهر آن باطن را دارد ذکر میکند، شما باطن را با خودتان دارید استنباط میکنید یا نه از کلام معصوم دارید استنباط میکنید؟ این را باید بفهمیم. اگر کلام معصوم باشد پس دوباره شد حرف ما. رسیدیم دوباره به کلام معصوم. اگر مال خودت و یقین خودت است، پس باز رسیدیم به همان حرف ما که باز دوباره برای خودتان است.
بعد فرمودید دامنهی فقه کوتاه است؛ یعنی اهل بیت بیان تمام مطالب را به عوام مردم نکردند؟ اینکه ظلم در حق مردم است. «لو کان لَبانَ[6]» اگر حضرتعالی میفرمایید که این مسائل و این معارف آمده؛ پس لَبان[7]. پس آن قلههای توحید که اهل بیت بودند و امام معصوم هستند، مفترض الطاعه هستند، همهچیز هستند، در تمام علوم بالاتریناند. «کُلُّ مَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْ هَذَا الْبَیْتِ فَهُوَ بَاطِلٌ[8].» که در روایت داریم، پس شما بفرمایید اهل بیت نگفتند دیگر. همهی فقه را ذکر نکردند. اگر فقه الطریقهای که میگویید مربوط به خودتان است و در دل این فقه الشریعه نیست، خب بگویید ما ببینیم مندرآوردی است و این مطالب مال خودتان است.
این را بفرمایید الآن من سوالم این است من یک خلاصهی سؤالم را بگویم آقا. اصل شهود قبول است. تمام بزرگان، تمام معصومین، حتی در روایات داریم حضرت فرمود از دو تا انگشت من نگاه کن، «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ!»[9] اینها را همه را ما قبول داریم، اصلش را میپذیریم، اما نحوهی تطبیق این شهود و صحتش را میخواهیم بدانیم.
حاج آقا فرمودند با روایات نمیشود تطبیق کرد این شهود را. گفتند که با شهود معصوم باید تطبیق کرد با روایات نمیشود.
راه رسیدن به شهود معصوم چیست آقا؟
من میخواهم شهود کنم، میخواهم تطبیق کنم؛ به این شهود مصوم چگونه باید برسم؟ خودتان قبول کردید باید تطبیق داده شود به شهود معصوم. این را خودتان در صحبتهایتان گفتید باید تطبیق شود با شهود معصوم. خب این شهود معصوم قابل وصول است یا قابل وصول نیست؟ اگر قابل وصول است این شهود چگونه باید به دست ما برسد؟ میگویید در روایات هم که نمیشود، چون شهود باید از جنس خودش تطبیق داده شود. این را چگونه به آن برسیم؟
الان شما یک بار جوابش را «یقین» دادید، بعد این را پیچاندید و تطبیق ندادید چگونه با یقین؟ خب این را بفرمایید.
صانعی کرمانی:
اجازه میدهید ایشان سؤال کرد همه اش سوال کرد.
بیگی خمینی:
از اول بحث سر همین است شما جواب نمیدهید؛ مدام جعل اصطلاح میکنید. فقه الطریقه فقه الحقیقه نمیدانم فقه فلان و فلان.
داور جلسه:
در این سوالاتی که پرسید یک مقداری نقطه زنی کنید.
بیگی خمینی:
کل سؤال من این است این شهود معصوم چیست شما میفرمایید با روایات نمیشود تطبیق کرد با شهود باید تطبیق کرد این شهود معصوم چگونه برسیم جز روایات راه رسیدن ما به آن شهود چیست؟ بسم الله
صانعی کرمانی:
الحمد لله سؤالات فراوانی آخر بیان شد.
بیگی خمینی:
آقا. همهی سؤال یک سوال بوده.
صانعی کرمانی:
اولا جواب داده بودم، اما هیچ جا یادداشت نکرد که دوباره سؤالات را نپرسد.
بیگی خمینی:
خب جوابش را دوباره بفرمایید.
آیهی أطیعوا الله ... ارشادِ به حکم عقل است
صانعی کرمانی:
ثانیا از همینجا شروع میکنیم. این بحث فقهالشریعه، فقهالاخلاق فقهالحقیقه اصلاً خطابات فراوانی دارد. «صوموا» مثلا روزه بگیرید «حق الصیام[10]»، «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ[11]» «وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ[12]». یکی دو تا نیست. و حال آنکه اینها هم است منتها در یک سطح دیگر است. اینکه پردازش نشده یا کم پردازش شده یا یک عده ای مثلاً فرصت ندارند دیگران پردازش کنند و یکی آمده اصول فقهی را نوشته که گفته احتیاط و اخلاق و اینها کمال است؛ اصلاً متعرض آن نشدند. راهش را بستند. این اقتضا دارد که این مباحث در یک شکل جدید خودشان. همیشه پیشرفت قرار دارد. اگر یک نفر یک مطلبی را یک بار گفت، و لو قبلیها انجام ندادند، خب قبلا یا اطلاع نداشتند و یا اطلاع هم داشتند شما خیال میکنید انجام ندادند. اینها عین کلام معصوم است و مندرآوردی نیست. تازه همین الان رئیس شورای نگهبان همین فقهالاخلاق نوشته.
حالا نکتهاش این است ما چند فعل داریم، یک فعل ظاهر داریم. فعل مکلف بِمَا هُو ظاهر موضوع شریعت است. یک فعل مکلف بِمَا هُو بَاطن داریم، موضوع فقهالاخلاق و بحثهای احتیاطی مثل فقه الطریقه و امثالهم است. یک فعل المکلف از منظر تجلّی داریم که عارف نگاه به تجلی دارد. آنجا فقهالحقیقه است و افراد خاصی در آن وارد هستند.
حالا سؤال اگر اینها در روایت آمد؟ خب آن روایت مخاطبش یک عارفی است دارد با آن عارف حرف میزند حضرت دارد با کمیل صحبت میکند. اینها کم که نیستند. اینها هم آیه دارد، هم روایت دارد. ما هیچ گاه نگفتیم آیه و روایت حجت نیست که الکی میچسبانند. منتها یک صحبت اینکه اگر آیه و روایتی نبود چه کار کنیم؟ «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ[13]» آیه قرآن است، ارشادِ به حکم عقل است. حکم عقل حکمیاست که با او میفهمید قرآن حق است، با او میفهمید روایت حق است. با او ورود پیدا میکنید. اصلاً قابل تخصیص نیست. بیاحترامیبه حق تا کی؟ بیاحترامیبه شیوههای دیگری مثل شهود تا کی؟
بیگی خمینی:
حضرتعالی فرمودید: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ[14]»؛ سؤال من هم همین است آقا من میگویم این«حَقَّ تُقَاتِهِ» را از کجا بفهمیم؟ شما میگویید از باطن. من میگویم این باطنی که شما میگویید، بر خودت حجت است یا برای غیر حجت است؟ شما میگویید که نه، برای غیر. ببینید شما در باطن شهود کردید، یک چیزی را خوک دیدید. یک نفر شهود میکند چیز دیگری میبیند. پس شهودات متغیر و متفاوت است. شما میگویید «حَقَّ تُقَاتِهِ» برای سطح دیگری است. سؤال ما هم این است که این سطح دیگر کجاست؟ راه وصولش چیست؟ فرمودید شهود معصوم. سؤال من این بود آقا، طریقه وصول به این شهود معصوم چیست جز روایات؟
فرمودید با روایات نمیشود تطبیق داد، با شهود معصوم باید تطبیق بدهیم. این شهود معصوم چیست؟ و فرمودید مباحث در یک شکل جدید دارد مطرح میشود. روایات اهل بیت باید شکل جدید که عین کلام معصوم است. مدام میگویید کلام معصوم، کلام معصوم، ولی کلام معصوم رو نمیآورید. معصوم در کجا این را گفته است؟ معصوم کجا گفته است که آقا، شما چیزی را در باطنتان فهمیدید که نتوانستید تطبیق بدهید با روایات، این صحیح است؟ شما میگویید بعضیها داد میزنند، تهمت میزنید میگویید بعضیها داد میزنند میگویند ما حجیت روایات را قبول نداریم. نه آقا، شما ملبس به لباس روحانیت هستید شیعه مرتضی علی هستید، حجیت روایات را قبول دارید؟ میگویم روایتش کجاست؟ نمیگویید. حالا روایتش هم کجاست را ول کن میگویم شما میخواهید واصل بشوید به شهود. قبول؛ ما فقه الطریقهی شما را قبول داریم. میگوییم الان که من در وجود واصل شدم و در خودِ خودم، بِما هُو باطن فعل مُکلّفم شد، این بِما هُو باطنم را چگونه بفهمم صحیح است؟ فرمودید شهود معصوم. آقا، این شهود معصوم را چگونه دست پیدا کنم؟ کل سوال همین است شما نمیگویید من چگونه باید به آن شهود معصوم دست پیدا کنم. فقط دارید ...... آخرش هم که میگویید «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ[15]»، ارشاد به حکم عقل است، بله قبول است. ارشاد به حکم عقل است نه ارشاد به حکم شهود! چرا بحث را دارید قاطی میکنید؟ من دارم میگویم شهود. این شهود شما ارشاد به حکم عقل است که عقل را همه میفهمند. حُسن و قبح عقلی که مشترکالعام و مشترک الفهم است؛ صحبت سر شهود است. شهود دیگر مشترکالفهم نیست آقای صانعی. من الان شهود میکنم که باید فلان کار را انجام بدهم. بروم یک نفر قاتل را بزنم و بکشم. آیا این شهود من مطابق شرع است یا نه؟
شما میگویید این شهود، از نوع فقه طریقه است و بر فرض در باطن فهمیدی در این غذا خون میبینم. این را در باطن من فهمیدم آیا این شهود من حجت است؟ من از کجا بفهمم حجت است؟ فرمودید باید با شهود معصوم باشد. آقا سؤال این است. شما سؤال را جواب بده. چگونه باید به این شهود معصوم واصل شد جز روایات چون خودتان رد کردید. فرمودید روایات را با روایات و شهود را با شهود باید سنجید. «السنخیة علة الانضمام» استناد فحوی به این کلام فرمودید حالا ما سوالمان این است. از کجا به این شهود معصوم برسم؟ شما جواب نمیدهید شما فقط دارید میگویید «حَقَّ تُقَاتِهِ» بله «حَقَّ تُقَاتِهِ» یعنی حق تقوا یعنی عالی ترین درجه تقوا. این روایات تفسیری آمده در این باب وارد شده است[16]. باز تمسک به روایت است «حَقَّ تُقَاتِهِ» همه اش قبول است همه مطالبی که گفتید قبول. آقا شهود. صحبت بر سر شهود است برادر. من الان شهود میکنم. این شهود، میفرمایید با شهودِ معصوم باید سنجیده شود. خب چگونه به شهود معصوم برسم جز روایات و آیات؟ راه رسیدن به شهود جز روایات و آیات چیست؟
صانعی کرمانی:
ببینید وقتی که یک نفر دارد مغالطه میکند یا یک نفر سالک دارد شطحیاتی را متوجه میشود. این مغالطات و شطحیات را باید کجا برد؟ باید برد جلوی بقالی یا باید کتابِ منطق را باز کرد و فلان و بررسی کرد و اینها یا کسی که منطق دان است و فلان و اینها برایش ردیف کنیم این از این نوع مغالطه است، این اشتراک لفظی است، این فلان است. آن چیزی هم که شطحیات است، میآید مثلاً ما لا یووّل ابن عربی که کارشناس این کار است، میگوید این فرم ممکن است شطحیات باشد، ولی او از کجا به دست آورده؟ یا معصوم از کجا به دست آورده؟ اینها با یک کلماتی برای اشخاصِ مراجعهکنندهی خاص مطرح میکنند. یعنی زید بن حارثه یک سری شهوداتی داشته که شهوداتش را به پیغمبر فرموده است. پیغمبر وقتی جوابش را میدهد. شما چرا این را به اسم آن روایاتی که در مورد شهود نیست کنار میگذارید؟ این در خصوص همین است. روایات و آیاتی که ناظر به وحی است که وحی یک اوج مرتبتی از شهود است، حالا منکفش کنید و فلان و این ها، به خاطر یک ملاحظاتی گاهی منفک میکنند. و الا واقعیت امر این است که...
یکی از حضار:
یک دقیقه صبر کنید من گفتم وحی. آقا طبق شریعت مقدس اسلام، بنده عرض کردم وحی چه دارد؟ حجیت عام دارد. عزیز من، کشف و شهود تمامِ عرفا گفتند، من نمیدانم این مبانی را شما از کجا آوردید؟ همان ابن عربی که ما همه با او مشکل داریم، یک عده میگویند این طرفی است، یک عده میگویند آن طرفی است، او هم میگوید این شهود را میگویید چیست؟ این را میگویید باطن شریعت است. این اگر رفتید دیدید همان آقا، همان که الآن محل رجوع عرفا هم هست، میگوید اگر دیدید تطبیق دارد با این شریعت بپذیر و اگر تطبیق نداشت نپذیر.
نحوهی وصولِ به شهود معصوم چیست؟
بیگی خمینی:
خب با چه تطبیق بدهیم؟ ایشان فرمود شهود معصوم. نحوهی وصولِ به شهود معصوم را دارند میگویند، بگذارید بگویند.
صانعی کرمانی:
ببینید بعد که میآید این شهودش را عرضه میدارد. قشنگ به حضرت میگوید، من دارم مشاهده میکنم این چیزها را دارم میبینم دارد گزارش میدهد حضرت میگوید که مثلاً یک نشانه ای دارد ایشان نشانهاش را هم میگوید. خب این روایات دلیل دارد یکی دو تا هم نیست روایاتی که درباره فضاهای اسرار فضاهای حقیقت فضاهای مکاشفات و اینها هست، کم نیستند، منتها مواردی بوده که همه کس به آن نمیپرداختند. اینکه بخواهید بگویید برای یک عدهی خاص است و برای عموم نیست، خب یک چیز جدیدی نیست. در حدیث آمده «قل هو الله احد» در سوره قرآن نازل نمیشد، اگر عدهای در آخرالزمان متعمق و ژرفا اندیش نبودند. سورهی «قل هو الله»، شناسنامهی خداست؛ شناسنامه خدا را ما نمیآوردیم، اگر متعمقین در آخر الزمان نبودند[17]، اول سورهی «حدید» که بالاترین کشف همین است، یک عارف به این کشف میرسد که ذات قدوسی «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ[18]» – یک عارف در شهود درمییابد که ذاتِ قدوسی، اول و آخر و ظاهر و باطنِ عالم است.
سؤال: وقتی اول و آخر و ظاهر و باطن جهان را از آن بگیری چه چیز تهش میماند؟ چیزی میماند؟ اول و آخر و ظاهر و باطن آسمان را بگیری زمین را بگیری چه چیز تهش میماند؟ چیزی نمیماند. یک چیزی میخواهند بگویند اولش آخرش ظاهرش باطنش دیگر چیزی برایش نمیماند پیداست وقتی میگویند«هو». «الاول» مطلقا. «الآخر». «الظاهر» را فیلسوفها نمیفهمند چون ظاهر را میگویند این اعراض و اینها هستند چگونه هستند اینها اصلا متوجهش نمیشوند این را نمیفهمند با آن بحث های خاصی که دارند ولی عارف عملی در شهود این را میفهمد در مکاشفه این را میفهمد که تمامِ ظهور برای الله است و بس. نه هویت غیبیه ظهوری از آن دارد و نه ماهیات.
بیگی خمینی:
الآن شما رفتید در یک بحث دیگر.
صانعی کرمانی:
این را در مشاهده میفهمد. برای اینکه ببیند این شهود درست است یا غلط به چه کسی مراجعه میکند؟
بیگی خمینی:
خب به چه کسی؟
صانعی کرمانی:
به پیغمبر مراجعه میکند.
بیگی خمینی:
خب به شهود پیغمبر حال بگویید نحوه وصول به شهود پیغمبر چیست؟
صانعی کرمانی:
شهود پیغمبر در چه چیزی متجلی است؟
بیگی خمینی:
در چه چیز؟
صانعی کرمانی:
در «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ[18]».
اگر فهم شماست برای خودتان نگه دارید
بیگی خمینی:
بنده عرض کردم نحوه وصول به شهود معصوم چیست؟ حضرتعالی فرمودید چرا این روایات را نمیبینید؟ که زید بن حارثه رفته خدمت حضرت. این در کلمات ما هست، در روایات ما هست، چرا اینها را نمیبینید؟ که زید بن حارثه[20] تطبیق کرده است. ببینید، شما باز آمدید سرِ روایات. میخواهید پس شهود خودتان را با روایات تطبیق بدهید. پس شد ضد حرف قبلی! حرفِ قبلی شما این بود که باید شهود با جنسِ خودش که شهود است فهمیده شود، نه با روایات. شهود باید با جنس خودش فهمیده شود. الآن حالا میگویید چرا این روایات را نمیبینید؟ چرا کسی این رویات و منطق وحی را نمیبیند. قل هو الله احد نازل نمیشد. بحث را دارید چپ و راستش میکنید، اما جواب ندادید باز دوباره رفتید سر «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ [21]».
بله «هو الاول» «هو الآخر» «هو الظاهر» «هو الباطن» صفت ذات است «وهو» آن «هَو» که «الاول» «الآخر» «الظاهر» «الباطن» است «بکل شیء علیم» است. این شیئیتش باقی است، آن «هوَ» باقی است. علم آن به این است؛ همان رابطهی خالق و مخلوقی که باز قرآن کریم ذکر میکند. پس باز شما برگشتید به روایات و فقط گفتید این ظاهر را فیلسوفها هم نمیفهمند. ظاهراً مثل اینکه اینجا هیچ کس نمیفهمد فقط خود شما میفهمید؛ نه فیلسوفها میفهمند، نه عرفا می فهمند، نه متکلمین میفهمند، نه منطق میفهمد، نه عرفان میفهمد. هیچ کس نمیفهمد، هیچ عارفی هم نگفته، هیچ کسی هم این حرف را نزده؛ همین فقط یک نفر میفهمد. خب پس اگر فهم شماست برای خودتان نگه دارید. ما فهم کتاب سنت عقل و اجماع را قبول داریم/ نه فهمِ شخصیِ شما. فهمِ شخصی شما اگر هم حجت باشد، فقط برای خودتان حجت است. فهم خودمان را نباید به اسم دین به دیگران تزریق کنیم.
یکی از حضار:
آن را هم تازه باید عرضه کرد؟
بیگی خمینی:
بله باید عرضه کرد.
بنده هنوز جوابم را نگرفتهام. این شهود معصوم را باز شما تمسک کردید به روایات و گفتید شما چرا این روایات را نمیبینید؟ خب اینکه حرف ما است. ما هم گفتیم اتفاقاً باید روایات را ببینیم. من دارم عرض میکنم آقا این شهود معصوم چیست؟ شهود معصوم هست، اما سؤال اینجاست که راه وصول به آن چیست که من بتوانم شهودم را با آن تطبیق بدهم؟ این شهود معصوم را شما خودتان فرمودید یک چیزی درست کردید به اسم شهود معصوم. اگر به ما دین کامل رسیده، این روایت اطلاق دارد «کُلُّ مَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْ هَذَا الْبَیْتِ فَهُوَ بَاطِلٌ[22].» (هرآنچه که از این بیت (عترت) خارج نشود، باطل است) اصلش در مکتب اهل بیت است. زید بن حارثه یک شخصی بود، شهود شخصی خودش را فهمید و به پیامبر اسلام عرضه کرد و تأیید گرفت که روایتش هم معروف است[23]. ببینید شهودی را که شخص میکند، اگر خود شخص مسلط به کتاب و سنت باشد و مجتهد باشد، میتواند بفهمد که مخالف و معارض با کتاب و سنت(ثقلین) است یا خیر؟ اگر مجتهد است و تطبیق میدهد، میفهمد متناقض با کتاب و سنت هست یا خیر؟ فهمش برای خودش حجت است، برای مقلدش هم حجت است. ماها مقلدیم اینجا. شهودمان را میفهمیم. برای اینکه بفهمیم تناقض با کتاب و سنت دارد، به کجا باید رجوع کنیم؟ من میگویم باید به خود کتاب و سنت و به این روایاتی مثل روایت زید بن حارثه و تمام روایات عرفانی و اخلاقی که وارد شده، مراجعه کنیم، حضرتعالی میفرمایید: نه. به شهود معصوم باید مراجعه کرد. این شهود معصوم راه وصولش چیست که من بتوانم شهودم را کنارش بگذارم وبفهمم با آن همخوانی دارد یا خیر؟ راه حصولش چیست؟
یکی از حضار:
گفتند دیگر.
بیگی خمینی:
راه حصولش چیست؟
یکی از حضار:
روایاتی از جنس شهود.
بیگی خمینی:
آقا روایات که حرف من شد. ایشان فرمودند شهود معصوم. ایشان حرف خودش را نقض کرده باید جواب بدهد. ایشان فرمود که شهود را با جنس شهود بحث میکنند -صوتش ضبط شده...- ایشان الآن پذیرفت که روایات معیار سنجش شهود عرفانی است. پس ایشان تفکیکی شد؟ نه.
چون شنیدم یکی از آقایان گفته آقای بیگی تفکیکی است. گفتم مگر تفکیک فحش است؟ تفکیک یک مکتب است. مثل این که شما بگویید فلانی عارف است!
صانعی کرمانی:
از فحش مادر هم بدتر است! شما چه میگویید؟!
بیگی خمینی:
شما توهین کردید. توهین نکن به مکتب کسی که کسی هم به مکتب تو توهین نکند. این نکته هم باز در روایات آمده که امام صادق علیهالسلام فرمود.
پس شما فرمودید با روایات نمیشود بررسی کرد. شهود باید با جنسش بررسی شود. جنس آن هم روایات و آیات نیست بلکه شهود معصوم است. من عرض میکنم راه وصول به این شهود را هم ذکر بفرمایید که میخواهیم تطبیق بدهیم.
صانعی کرمانی:
چون ایام فاطمیه است، من از ایام فاطمیه عرض میکنم.
بیگی خمینی:
شما جواب بنده را ندادید. بببینید یک بار شما فرمودید باطن، یک بار شما فرمودید یقین؛ سه چهار راه وصول گفتید. اما جواب نمیدهید.(اینها جواب این سوال نیست)
صانعی کرمانی:
روایاتی که درباره حضرت زهرا وارد شده است، چند فرم است. بعضی از آنها مربوط به وجود جسمانی حضرت است که میگوید مثلا تاریخ ولادت است، تاریخ شهادت است و اموراتی که پیش آمده و کلاً مسائلی که ناظر به بُعد فیزیکی، بعد جسمانی مقطع زمانی بشری و خلقی هرچه میخواهید اسمش را بگذارید. یک سری روایات هست ناظر به وجود نوری حضرت است؛ یعنی میگوید دو هزار سال قبل از آدم(علیهالسلام) خلقت پیدا کرد خلقت نوری حضرت زهرا را میگوید. بعد این روایات میگوید غذای او تسبیح بود فلان و این حرف ها. اینها را باید در یک بخش دیگری گذاشت و آن روایات عادی را در یک بخش دیگری گذاشت. روایاتی که ناظر به بعد ولایی حضرت است، بخش سوم است.
این ابعاد وجود صدیقهی طاهره ابعاد گوناگونی است و روایات ما عموماً در بخشهای دیگر هم تقسیم بر همین سه میشود. یعنی برخی روایات ناظر به بعد وجود نوریاند که اینها را بدون شهود نمیشود فهمید و فلان و فرد به آن برسد. برخی روایات وجود ولایی یک بعد قوی خاصی میخواهد که بتواند حاقّ اینها را بفهمد. یک بخشی هم مربوط به وجودات جسمانی است که آن جنبهی ولایی و جسمانیاش عمومیت دارد و جنبهی نوری آن، عبارت است از روایت، آیه و عبارت است از آیینهی آن شهود. یعنی آن شهود را وقتی میخواهد نقل کند، در لفظ میآورد. شما نباید لفظ را منحصر کنید به روایت و آیه و فلان.
بیگی خمینی:
پس به چی است؟ میگویید یک چیز دیگری (شهود معصوم) است. آن چیست و راه وصول به آن چیست؟
صانعی کرمانی:
ببینید؛ اینکه کسی انکار نمیکند که یک سری کلمات و واژهها است که وقتی میخواهی اینها را به کسی بگویی، میشود شهود را با این واژهها به او گفت. میشود هم بحثهای دیگر. اینها یک سری بحثهای مشترک است. اینها اصلا محل بحث نیست. کسی منکر این چیزها نیست. منتها بحث این است که روایات نوری در مورد بعد نوری حضرت است که در کتاب جلوهی نور به علامه طباطبایی ارجاع داده بود، (خود آقای پهلوانی میگفت که در خواب دیده بود) که روایات نوری این کتاب را اهل سلوک زیاد بخوانند. چرا؟ برای این که اینها در این فضاها و حالات هستند. مکاشفاتشان را میتوانند با مکاشفهی معصوم تطبیق دهند. انحراف نروند. وقتی با معصوم سنجیده شود، خیلی از مسائل انحرافی حل میشود. پس اینکه روایاتی که ناظر بر بعد نوری را شما گفتید که من گفتم روایات و ... این همان بُعد نوری است که در این آیینه صحبت میشود. اگر معصوم بود، من میشنیدم. منظور از شنیدن هم همین کلمات است. خب کلمات راههای انتقال است. با قرائن و شواهد اینها را منتقل میکنند. گاهی مینویسند، گاهی فیلمش را میسازند. گاهی یک چیزهایی هست مثلاً معجزهای برای امام رضا پیش آمده است و شفایی داده فیلمش را میسازند. میگویید نه آقا، در فیلم استناد کردی. این فیلم پوستهی انتقال یک مطلب است. آن نوشته هم همین است.
بیگی خمینی:
من تقسیم وجود نوری را قبول دارم و روایاتش را هم قبول دارم. شما میگویید روایاتی است که خلقت نوری را تقسیم کرده است. خب آیا این روایات خلقت نوری که مطرح شده. در این روایات اصل خلقت نوری آمده است. شما میگویید یک سری شهوداتی هست که معصوم نمیتواند در این کلمات مطرح کند. راه وصول به آن شهودات چیست که من بخواهم تطبیق دهم؟
ثانیا شما دچار تناقض شدید. شما فرمودید این وجود نوری و این شهودات را معصوم نمیتواند در لفظ بیاورد؛ نمیتواند بیان کند و در لفظ و کلام میآورد و ما راهی جز آن کلمات نداریم. اگر معصوم هم بود، میشنیدیم. باز صحبت شد حرف من. حرف شما با من یکی شد. من صحبتم درباره بحث اول شماست. شما پذیرفتید که شهود را نمیتوان با کتاب و سنت تطبیق داد و باید با شهود معصوم تطبیق داد. چرا؟ استدلالتان این بود که شهود با جنس شهود باید بررسی شود نه با متن آیات و روایات. الآن بفرمایید راه رسیدن به آن جنس شهود چیست؟ نمیگویید. فقط میگویید روایات باطنی داریم. فقهالطریقه داریم، مکاشفات را باید با مکاشفات معصوم تطبیق دهیم. در همین کلام قبلتان فرمودید مکاشفات را باید با مکاشفات معصوم تطبیق داد.
باز سؤال ما: آقا چگونه من به آن مکاشفهی معصوم برسم؟ راهی جز آیات و روایات هست؟ چیزی که برای خودتان پیش آمده، برای خودتان است. صحبت سر فعل المکلف است و خودتان فعل المکلف را تقسیم به ظاهری و باطنی و کذا و کذا کردید. جعل اصطلاح خودتان است. منشأ تقسیم معلوم نیست چیست. منشأ تقسیم در روایات هست؛ قبول. اما یک جعل اصطلاح فرمودید. خودتان فرمودید که این از فعل المکلف باطنی است. اگر فعل المکلف است، این مکلف فعلش را باید از کجا بگیرد؟ جز کتاب و سنت است؟ خیر. شما اول نقض کردید که باید از شهود معصوم گرفته شود، الآن پذیرفتید و نمیخواهید قبول کنید و دائماً هم تمسکتان به روایات است، اما نمیخواهید بگویید که من از حرف اولم برگشتم؛ اما از حرف اولتان برگشتید. راهی برای وصول به کشف معصوم جز آیات و روایات ندارید فثبت المطلوب والحمدلله رب العالمین.
[1] باطن شیعیان به شکل سگ است!
ابن عربی در محاضرة الأبرار، حکایتی را از یکی از به اصطلاح اولیای خدا و مرتاضان صوفی، نقل نموده و از آن صوفی می پرسد که آیا کرامت و علامتی از ناحیه خداوند داری؟ صوفی پاسخ می دهد که بله، علامتی از ناحیه خداوند به صورت مخصوص، درباره روافض دارم و آن اینست که باطن ایشان را به صورت سگ مشاهده می کنم.[ر.ک: محاضرة الأبرار و مسامرة الأخیار، محیى الدین بن عربى، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1422 ق، ج1، ص296: «… فسألته: هل یبقى لک علامة فی شیء قال: نعم، لی علامة من اللّه فی الرافضة خاصة. أراهم فی صور الکلاب، لا یستترون عنی أبدا…»]
باطن شیعیان به شکل خوک است!
ابن عربی در موضعی دیگر با مبالغه بسیار در مناقب رجبیون، آنها را قائم به عظمت الهی و صاحبان قول ثقیل (با اشاره به آیه إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلا) معرفی می کند که در هر عصر دارای تعدادی محدود و مشخص هستند. رجبیون گمنام بوده و برخی از اهل طریقت آنها را می شناسند. او پس از ترفیع درجه و استحکامِ جایگاه رجبیون در ذهن مخاطب خود، کرامت یکی از آنها را چنین نقل می کند که باطن شیعیان را به صورت خوک می دیده است![ر.ک: الفتوحات المکیة( اربع مجلدات)، ابن عربى، دار الصادر، بیروت، بی تا، ج2، ص8: «و یقول عند کلامه عن الرجبیین- و هم أربعون نفسا فی کل زمان لا یزیدون و لا ینقصون- یقول: رأیت واحدا منهم بدنیسیر من دیار بکر، ما رأیت منهم غیره، و کنت بالأشواق إلى رؤیتهم، و منهم من یبقى علیه فی سائر السنة أمر ما مما کان یکاشف به فی حاله فی رجب، و منهم من لا یبقى علیه شیء من ذلک، و کان هذا الذی رأیته قد أبقی علیه کشف الروافض من أهل الشیعة سائر السنة، فکان یراهم خنازیر…»]
شیطان، شاگرد شیعیان دوازده امامی است!
دخالت شیطان در نفوس شیعیان
ابن عربی شیطان را شاگرد شیعیان می داند و می گوید که ابلیس در نفوس شیعیان مخصوصا شیعیان دوازده امامی القاء و آنان را گمراه نموده است.
جالب است که وی آنقدر از فضای معرفتی شیعه و معارف اهل بیت علیهم السلام فاصله داشته که شبهات سخیف و مضحکی را که هیچ اصلی ندارد، بر علیه شیعیان مطرح می کند. او مدعی می شود که شیعیان به خداوند طعنه می زنند، چرا که جبرئیل باید وحی را بر حضرت علی علیه السلام نازل می کرد اما خیانت کرد و بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد!
عبارات ابن عربی در فتوحات ذیل عنوان «مداخل الشیطان فی نفوس العالم – الغلوّ فی حب آل البیت» از این قرار است: «راه و روش اهل بدعت و نفسانیّات بدین ترتیب است که شیاطین در ابتدا اصل صحیحی را که در آن شک نمی نمایند به آنان (شیعیان) القاء می نماید. سپس گمراهی ها از عدم فهم صحیح به وجود می آید و گمراه می شوند. این امر همچون یک امر صحیح به شیطان نسبت داده می شود. کاش می دانستند که در این مسائل، شیطان شاگرد ایشان است. (شیطان از صاحبان بدعت و نفسانیّات درس می گیرد). بیشترین مصداق چنین امری مربوط به شیعه مخصوصا امامیه (شیعیان 12 امامی) است. شیاطین جنّی بر آنان وارد می شوند.
محبت اهل البیت (علیهم السلام) و افراط بر آن را بر آنان القا می کنند و شیعیان این علاقه شدید را مؤثرترین وسیله قرب الهی تلقّی می کنند. همینطور است اگر در این حدّ توقّف کنند و چیزی نیفزایند ولی آنها (شیعیان) از حد محبت اهل البیت (علیهم السلام) به دو صورت تجاوز می کنند.
الف: بعضی از آنها به محبت اهل البیت علیهم السلام دشمنی و سبّ صحابه را می افزودند، چون آنان اهل البیت (علیهم السلام) را مقدّم نداشتند و (شیعیان) گمان می کنند که اهل البیت (علیهم السلام) برای این مناصب دنیوی (خلافت) سزاوارتر بوده اند. از آنان کسانی هستند که شناخته شده اند و زیاد هستند.
ب – و طایفه ای از آنان علاوه بر سبّ صحابه، نسبت به پیامبر صلی الله علیه (و آله) و سلّم و جبرئیل علیه السلام و الله جلّ جلاله طعنه زدند که چرا نسبت به رتبه ایشان (اهل البیت علیهم السلام) و برتری آنان در خلافت بر مردم، تصریح نکرده اند و حتی برخی از آنان سوگند یاد کرده اند که: ما کان من بعث الأمین أمیناً آن که جبرئیل امین را فرستاده است ، امین نبود.
و تمام این امور از اصل صحیحی نشأت گرفته است و آن حب اهل البیت علیهم السلام می باشد اما نتایج غلطی را از آن اصل صحیح گرفته اند. پس گمراه شدند و گمراه کردند. بنگر که غلوّ در دین چه نتایج زیانباری را به دنبال دارد. آنها را از حد خارج نمود به گونه ای که نتیجه کاملاً معکوس برای آنها حاصل شد. قال تعالی: قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّواْ کَثِیرًا وَضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِیلِ.»[رک: ابن عربى، الفتوحات المکیة(عثمان یحیى)، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1994 م، چاپ دوم، ج4، ص280: «و على هذا جرى أهل البدع و الأهواء. فان الشی اطین ألقت إلیهم أصلا صحیحا لا یشکون فیه، ثم طرأت علیهم التلبیسات من عدم الفهم حتى ضلوا. فینسب ذلک إلى الشیطان بحکم الأصل. و لو علموا أن الشیطان، فی تلک المسائل، تلمیذ له (أی لصاحب البدعة و الهوى)، یتعلم منه! و أکثر ما ظهر ذلک فی” الشیعة”، و لا سیما فی” الامامیة” منهم. فدخلت علیهم شیاطین الجن، أولا، بحب” أهل البیت” و استفراغ الحب فیهم. و رأوا أن ذلک من أسنى القربات إلى اللَّه. و کذلک هو لو وقفوا، و لا یزیدون علیه. إلا أنهم تعدوا من حب” أهل البیت” إلى طریقین.
منهم من تعدى إلى بغض الصحابة و سبهم، حیث لم یقدموهم، و تخیلوا أن” أهل البیت” أولى بهذه المناصب الدنیویة، فکان منهم ما قد عرف و استفاض. و طائفة زادت، إلى سب الصحابة، القدح فی رسول اللَّه- ص!- و فی جبریل- ع- و فی اللَّه- جل جلاله!- حیث لم ینصوا على رتبتهم و تقدیمهم فی الخلافة للناس، حتى أنشد بعضهم: من کان من بعث الأمین أمینا. و هذا، کله، واقع من أصل صحیح- و هو حب أهل البیت- أنتج، فی نظرهم، فاسدا. فضلوا. و أضلوا. فانظر ما أدى إلیه الغلو فی الدین: أخرجهم عن الحد، فانعکس أمرهم إلى الضد! قال تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیل.»]
[2] قطاع به کسی میگویند که زیاد به یقین و قطع میرسد. این امر گاهی خوب است و گاهی بد.
در مورد قطع قطاع اختلاف است که آیا قطع وی حجت است یا نه؟!
و نمیتوان دیدگاه واحدی را ارائه داد قطع به وجود آمده برای شخص زود باور را قطع قطاع گویند.
[3] آیه 3 سوره مبارکه حدید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست.»
[4] کتاب سلیم بن قیس الهلالی / 2 / 647
[5] آیه 3 سوره مبارکه حدید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست.»
[6] اگر آن چیز وجود داشت [که ادعا میشود]، آشکار میشد/معلوم میشد.
[7] آشکار میشد.
[8] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ وَ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ کُلُّ مَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْ هَذَا الْبَیْتِ فَهُوَ بَاطِلٌ.(بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم / 1 / 511).
[9] هر یک از قواى ما توانایى دارد که مدرکات بىشمارى را دریابد و هر مدرکى در ما اثرى مىکند که ما را به سوى جهان مادّى مىکشاند و در این هنگام نفس امّاره به سرکشى مىگراید. این است که گفتهاند: یاد خدا دل را حیات مىبخشد. زیرا چون موّاد فاسد از رهگذر حواسّ در آمده و دل در آن بسته و خویهاى زشت به دل در آید، دل از خدا غافل گردد. زیرا آنچه دل در پى آن رود، آن اله اوست و این بر حسب خواهشهاى نفسانى گوناگون مختلف مىشود: برخى از پى جماد مانند سیم و زر و نسخهها و عقیقههاى گرانبها روند و دل در اینها بندند، و بعضى از پى نباتات و گلها و جانوران چون سگ و گربه روند، و گروهى مسخّر درندگان و چارپایان باشند.
اگر خشم بر این کس چیره است، پیروى آن باشد و در باطن سگ است؛ و اگر خودخواهى، پلنگ است؛ و اگر شهوت حلق و جلق، الاغ است؛ و بر همین قیاس کن که به مقتضاى آیه شریفه: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ پیروى هر یک از اینها متابعت آلهه است. روان مردمى چون جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است، بناچار این ملکات تجوهر پیدا مىکنند. چه این ملکات به منزله فصولند. آن گاه که جان از تن جدا شد، روان مردمى با این ملکات از همدیگر شناخته مىشوند، چنانکه صورت برزخى حاجیان را امام علیه السّلام نشان داد و فرمود: «ما أکثر الضجیج و أقلّ الحجیج». و راوى به چشم خود دید که هر کس به صورت جانورى بر وى نمودار شد.
نیک و بد هرچه کنی، بهر تو خوانی سازند/جز تو بر خوان بد و نیک تو مهمانی نیست
گنه از نفس تو میآید و شیطان بد نام/جز تو بر نفس بداندیش تو شیطانی نیست
متن کامل روایت: قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ. قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ- کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ. فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ. فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَى النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَى فِیهِمْ إِنْسَاناً- إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ. ثُمَّ قَالَ لِیَ: ادْنُ مِنِّی یَا زُهْرِیُّ. فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهِی- ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. فَنَظَرْتُ إِلَى النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ [خَنَازِیرَ، ثُمَّ قَالَ لِی: أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَیْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهِی، فَإِذَا هُمْ کُلُّهُمْ] «1» ذِئْبَةٌ- إِلَّا تِلْکَ الْخَصَائِصَ مِنَ النَّاسِ نَفَراً یَسِیراً. فَقُلْتُ: بِأَبِی وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ أَدْهَشَتْنِی آیَاتُکَ، وَ حَیَّرَتْنِی عَجَائِبُکَ! قَالَ: یَا زُهْرِیُّ مَا الْحَجِیجُ مِنْ هَؤُلَاءِ إِلَّا النَّفَرُ الْیَسِیرُ- الَّذِینَ رَأَیْتَهُمْ بَیْنَ هَذَا الْخَلْقِ الْجَمِّ الْغَفِیرِ. ثُمَّ قَالَ لِی: امْسَحْ یَدَکَ عَلَى وَجْهِکَ. فَفَعَلْتُ، فَعَادَ أُولَئِکَ الْخَلْقُ فِی عَیْنِی نَاساً- کَمَا کَانُوا أَوَّلًا. ثُمَّ قَالَ لِی: مَنْ حَجَّ وَ وَالَى مُوَالِیَنَا، وَ هَجَرَ مُعَادِیَنَا، وَ وَطَّنَ نَفْسَهُ عَلَى طَاعَتِنَا، ثُمَّ حَضَرَ هَذَا الْمَوْقِفَ مُسَلِّماً إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ مَا قَلَّدَهُ اللَّهُ مِنْ أَمَانَاتِنَا، وَ وَفِیّاً بِمَا أَلْزَمَهُ مِنْ عُهُودِنَا، فَذَلِکَ هُوَ الْحَاجُّ، وَ الْبَاقُونَ هُمْ مَنْ قَدْ رَأَیْتَهُمْ. یَا زُهْرِیُّ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: لَیْسَ الْحَاجُّ الْمُنَافِقِینَ الْمُعَادِینَ لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ مُحِبِّیهِمَا- الْمُوَالِینَ لِشَانِئِهِمَا. وَ إِنَّمَا الْحَاجُّ الْمُؤْمِنُونَ الْمُخْلِصُونَ- الْمُوَالُونَ لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ مُحِبِّیهِمَا، الْمُعَادُونَ لِشَانِئِهِمَا، إِنَّ هَؤُلَاءِ الْمُؤْمِنِینَ الْمُوَالِینَ لَنَا، الْمُعَادِینَ لِأَعْدَائِنَا- لَتَسْطَعُ أَنْوَارُهُمْ فِی عَرَصَاتِ الْقِیَامَةِ عَلَى قَدْرِ مُوَالاتِهِمْ لَنَا. فَمِنْهُمْ مَنْ یَسْطَعُ نُورُهُ مَسِیرَةَ أَلْفِ سَنَةٍ. وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْطَعُ نُورُهُ مَسِیرَةَ ثَلَاثِمِائَةِ أَلْفِ سَنَةٍ- وَ هُوَ جَمِیعُ مَسَافَةِ تِلْکَ الْعَرَصَاتِ. وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْطَعُ نُورُهُ إِلَى مَسَافَاتٍ بَیْنَ ذَلِکَ- یَزِیدُ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ- عَلَى قَدْرِ مَرَاتِبِهِمْ فِی مُوَالاتِنَا وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِنَا، یَعْرِفُهُمْ أَهْلُ الْعَرَصَاتِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْکَافِرِینَ بِأَنَّهُمُ الْمُوَالُونَ الْمُتَوَلُّونَ وَ الْمُتَبَرِّءُونَ. یُقَالُ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ: یَا وَلِیَّ اللَّهِ- انْظُرْ فِی هَذِهِ الْعَرَصَاتِ- إِلَى کُلِّ مَنْ أَسْدَى إِلَیْکَ فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً، أَوْ نَفَّسَ عَنْکَ کَرْباً، أَوْ أَغَاثَکَ إِذْ کُنْتَ مَلْهُوفاً، أَوْ کَفَّ عَنْکَ عَدُوّاً، أَوْ أَحْسَنَ إِلَیْکَ فِی مُعَامَلَتِهِ، فَأَنْتَ شَفِیعُهُ. فَإِنْ کَانَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الْمُحِقِّینَ- زِیدَ بِشَفَاعَتِهِ فِی نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْهِ، وَ إِنْ کَانَ مِنَ الْمُقَصِّرِینَ کُفِیَ تَقْصِیرَهُ بِشَفَاعَتِهِ، وَ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ خُفِّفَ مِنْ عَذَابِهِ بِقَدْرِ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِ. وَ کَأَنِّی بِشِیعَتِنَا هَؤُلَاءِ یَطِیرُونَ فِی تِلْکَ الْعَرَصَاتِ- کَالْبُزَاةِ وَ الصُّقُورِ، فَیَنْقَضُّونَ عَلَى مَنْ أَحْسَنَ فِی الدُّنْیَا إِلَیْهِمْ- انْقِضَاضَ الْبُزَاةِ وَ الصُّقُورِ عَلَى اللُّحُومِ تَتَلَقَّفُهَا وَ تَحْفَظُهَا فَکَذَلِکَ یَلْتَقِطُونَ مِنْ شَدَائِدِ الْعَرَصَاتِ- مَنْ کَانَ أَحْسَنَ إِلَیْهِمْ فِی الدُّنْیَا- فَیَرْفَعُونَهُمْ إِلَى جَنَّاتِ النَّعِیمِ.(التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام/606-608)
در روایت دیگری وارد شده است: مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِیِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ مِیثَمٍ الْأَسَدِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ عَبَایَةُ بْنُ رِبْعِیٍّ عَلَى امْرَأَةٍ فِی بَنِی وَالِبَةَ قَدِ احْتَرَقَ وَجْهُهَا مِنَ السُّجُودِ فَقَالَ لَهُ عَبَایَةُ یَا حَبَابَةُ هَذَا ابْنُ أَخِیکِ قَالَتْ وَ أَیُّ أَخٍ قَالَ صَالِحُ بْنُ مِیثَمٍ قَالَتْ ابْنُ أَخِی وَ اللَّهِ حَقّاً یَا ابْنَ أَخِی أَ لَا أُحَدِّثُکَ حَدِیثاً سَمِعْتُهُ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ قُلْتُ بَلَى یَا عَمَّةُ قَالَتْ کُنْتُ زَوَّارَةَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَتْ فَحَدَثَ بَیْنَ عَیْنَیَّ وَضَحٌ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیَّ وَ احْتَبَسْتُ عَلَیْهِ أَیَّاماً فَسَأَلَ عَنِّی مَا فَعَلَتْ حَبَابَةُ الْوَالِبِیَّةُ فَقَالُوا إِنَّهَا حَدَثَ [بِهَا حَدَثٌ] بَیْنَ عَیْنَیْهَا فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا إِلَیْهَا فَجَاءَ مَعَ أَصْحَابِهِ حَتَّى دَخَلَ عَلَیَّ وَ أَنَا فِی مَسْجِدِی هَذَا فَقَالَ یَا حَبَابَةُ مَا أَبْطَأَ بِکِ عَلَیَّ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا ذَاکَ الَّذِی مَنَعَنِی إِنْ لَمْ أَکُنْ اضْطُرِرْتُ إِلَى الْمَجِیءِ إِلَیْکَ اضْطِرَاراً لَکِنْ حَدَثَ هَذَا بِی قال [قَالَتْ] فَکَشَفْتُ الْقِنَاعَ فَتَفَلَ عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع فَقَالَ یَا حَبَابَةُ أَحْدِثِی لِلَّهِ شُکْراً فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ دَرَأَهُ عَنْکِ قَالَ فَخَرَرْتُ سَاجِدَةً قَالَتْ فَقَالَ یَا حَبَابَةُ ارْفَعِی رَأْسَکِ وَ انْظُرِی فِی مِرْآتِکِ قَالَتْ فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَلَمْ أُحِسَّ مِنْهُ شَیْئاً قَالَ فَحَمِدْتُ اللَّهَ قَالَتْ[8] فَقَالَ الْحُسَیْنُ أَوْ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ بزة [بَرَّةَ] عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بزة [بَرَّةَ] بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا فَضْلُنَا عَلَى مَنْ خَالَفَنَا فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَى الرَّجُلَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ أَرْخَى بَالًا وَ أَنْعَمُ رِیَاشاً وَ أَحْسَنُ حَالًا قَالَ فَسَکَتَ عَنِّی حَتَّى إِذَا کُنْتُ بِالْأَبْطَحِ أَبْطَحِ مَکَّةَ وَ رَأَیْتُ النَّاسَ یَضِجُّونَ إِلَى اللَّهِ فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ الْعَجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ وَ عَجَّلَ رُوحَهُ إِلَى الْجَنَّةِ مَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ إِلَّا مِنْکَ وَ مِنْ أَشْبَاهِکَ خَاصَّةً وَ مَسَحَ یَدَهُ عَلَى وَجْهِی وَ قَالَ یَا أَبَا بَصِیرٍ انْظُرْ قَالَ فَإِذَا أَنَا بِالْخَلْقِ کَلْبٌ وَ خِنْزِیرٌ وَ حِمَارٌ إِلَّا رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ.(بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم/1/270-271)
در روایت دیگری وارد شده است: أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْبَرَاءِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ یَعْنِی ابْنَ کَثِیرٍ قَالَ: حَجَجْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا صِرْنَا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ صَعِدَ عَلَى جَبَلٍ فَأَشْرَفَ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ الرَّقِّیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ یَسْتَجِیبُ اللَّهُ دُعَاءَ هَذَا الْجَمْعِ الَّذِی أَرَى قَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الْجَاحِدُ لِوَلَایَةِ عَلِیٍّ کَعَابِدِ وَثَنٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ تَعْرِفُونَ مُحِبَّکُمْ وَ مُبْغِضَکُمْ قَالَ وَیْحَکَ یَا بَا سُلَیْمَانَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یُولَدُ إِلَّا کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَدْخُلُ إِلَیْنَا بِوَلَایَتِنَا وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِنَا فَتَرَى مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ نَعْرِفُ عَدُوَّنَا مِنْ وَلِیِّنَا.(بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم/1/358)
[10] در منابع هیچ عبارتی به این شکل یافت نشد.
[11] آیه 102 سوره مبارکه آل عمران: " یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ ای اهل ایمان! از خدا آن گونه که شایسته پروای از اوست، پروا کنید، و نمیرید مگر در حالی که [در برابر او و فرمانها و احکامش] تسلیم باشید."
[12] آیه 78 سوره مبارکه حج: "وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ؛ و در راه خدا چنان که شایسته جهاد است، جهاد کنید؛ او شما را برگزید و بر شما در دین هیچ مشقت و سختی قرار نداد. [در دینتان گشایش و آسانی قرار داد مانند گشایش و آسانیِ] آیین پدرتان ابراهیم، او شما را پیش از این «مسلمان» نامید و در این [قرآن هم به همین عنوان نامگذاری شده اید] تا پیامبر گواه بر شما باشد و شما هم گواه بر مردم باشید؛ پس نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و به خدا تمسّک جویید. او سرپرست و یاور شماست؛ چه خوب سرپرست و یاوری و چه نیکو یاری دهنده ای است.
[13] آیه59 سوره مبارکه نساء: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا؛ ای اهل ایمان! از خدا اطاعت کنید و [نیز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان [که امامان از اهل بیت اند و چون پیامبر دارای مقام عصمت میباشند] اطاعت کنید. و اگر درباره چیزی [از احکام و امور مادی و معنوی و حکومت و جانشینی پس از پیامبر] نزاع داشتید، آن را [برای فیصله یافتنش] اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، به خدا و پیامبر ارجاع دهید؛ این [ارجاع دادن] برای شما بهتر واز نظر عاقبت نیکوتر است.»
[14] آیه 102 سوره مبارکه آل عمران: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ ای اهل ایمان! از خدا آن گونه که شایسته پروای از اوست، پروا کنید، و نمیرید مگر در حالی که [در برابر او و فرمانها و احکامش] تسلیم باشید.»
[15] آیه59 سوره مبارکه نساء: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا؛ ای اهل ایمان! از خدا اطاعت کنید و [نیز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان [که امامان از اهل بیت اند و چون پیامبر دارای مقام عصمت میباشند] اطاعت کنید. و اگر درباره چیزی [از احکام و امور مادی و معنوی و حکومت و جانشینی پس از پیامبر] نزاع داشتید، آن را [برای فیصله یافتنش] اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، به خدا و پیامبر ارجاع دهید؛ این [ارجاع دادن] برای شما بهتر واز نظر عاقبت نیکوتر است.»
[16] به عنوان مثال در کتاب الزهد حسین بن سعید کوفی اهوازی روایت شده است: النَّضْرُ بْنُ سُوَیْدٍ عَنْ حَسَنٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَ تُقاتِهِ فَقَالَ یُطَاعُ فَلَا یُعْصَى وَ یُذْکَرُ فَلَا یُنْسَى وَ یُشْکَرُ فَلَا یُکْفَرُ.-الزهد/17(البحار 70/ 292 و فیه: عن ابى الحسین عن ابى بصیر ... و الوسائل 11/ 186 و فیه عن حسن عن ابى بصیر)
[17] مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ قَالَ قَالَ: سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع عَنِ التَّوْحِیدِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَکَ.(الکافی (ط - الإسلامیة) / 1 / 91)
[18] آیه 3 سوره مبارکه حدید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست.»
[19] آیه 3 سوره مبارکه حدید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست.»
[20] زید بن حارثه (درگذشته 8 قمری)، آزادشده و فرزندخوانده رسول خدا(ص) و از نخستین مسلمانان و تنها صحابی است که نامش در قرآن آمده است. وی فرماندهی جنگ موته را بر عهده داشت و در همین جنگ به شهادت رسید. مزار او و دیگر شهدای موته در اردن زیارتگاه مسلمانان است.
[21] آیه 3 سوره مبارکه حدید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به همه چیز داناست.»
[22] عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ وَ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ کُلُّ مَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْ هَذَا الْبَیْتِ فَهُوَ بَاطِلٌ.(بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم / 1 / 511).
[23] مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْوَابِشِیِّ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَلَّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَ هُوَ یَخْفِقُ وَ یَهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَیْنَاهُ فِی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ قَالَ أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةً فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِکَ فَقَالَ إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا حَتَّى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَکَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ ص فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ.(الکافی (ط - الإسلامیة) / 2 / 53)