خبرگزاری تسنیم ـ حجت الاسلام محمد ملکزاده*؛ 27 آذرماه، سالروز شهادت آیتالله دکتر محمد مفتح، صرفاً یادآور فقدان یک عالم مجاهد نیست؛ بلکه فرصتی برای بازخوانی یکی از بنیادیترین دغدغههای انقلاب اسلامی یعنی وحدت حوزه و دانشگاه است. این ایده، در واقع بازگشت به یک واقعیت تاریخی در ساختار معرفتی جامعه ایران به شمار میرود. زیرا مراکز علمی ما در طول تاریخ اسلام و ایران هیچگاه به گونهای متفرق و ناهمگون نبودهاند. فرهنگ غنی ایرانی-اسلامی ما به اذعان بسیاری از اندیشمندان غربی به دلیل برخورداری از علمای سرشناس و برخاسته از حوزههای علم و دانش، سرشار از آثاری است که الهامبخش رشد علمی و پیشرفت در جهان بوده است. علوم مختلف بسیاری توسط دانشمندان مسلمان ابداع یا توسعه داده شد و این امر تأثیر بسزایی بر تمدن امروزی غرب داشته است. آثار و نتایج یافتههای علمای بزرگ اسلام تا صدها سال در دانشکدههای مختلف اروپا تدریس میگردید. هنوز هم نام ستارگان پر فروغی در آسمان علم و دانش مانند جابر بن حیان، ابن هیثم، زکریای رازی و... میدرخشد و آثار آنان مورد توجه محافل علمی غرب است. سابقه ایجاد تمدن در کشورهای اسلامی در زمان دوری کشورهای اروپایی و غربی از علم و تمدن بدین معناست که اندیشمندان اسلامی دارای تولید فکر و اندیشه بودهاند و علم و تمدن از اسلام به غرب منتقل شده است. این همه افتخار، محصول یگانگی معرفتی در عرصه علم و دانش بوده است. گسست معرفتی میان دو نهاد تولید علم از پیامدهای گسترش نفوذ استعمار در سرزمینهای اسلامی ازجمله ایران بوده است.
شهید مفتح از جمله عالمانی بود که درد این گسست معرفتی در جامعه اسلامی ایران را عمیقاً درک کرد؛ شکافی که حاصل تاریخ استعمار فکری، سکولاریزاسیون آموزش و جداسازی دین از دانش جدید بود. او بهدرستی میدانست که بدون این وحدت، نه حوزه میتواند نقش تمدنساز خود را ایفا کند و نه دانشگاه قادر به حل مسائل عمیق جامعه ایرانی ـ اسلامی خواهد بود. برداشت شهید مفتح از وحدت، هرگز به معنای حلشدن حوزه در دانشگاه یا بالعکس نبود؛ بلکه مقصود، گفتوگوی روشمند میان عقل اجتهادی و عقل تجربی، همافزایی معرفتی، و پیوند میان فقه و کلام و فلسفه با علوم انسانی و اجتماعی بود. گفتوگویی که بتواند علوم انسانی را از بنبست سکولار بیرون آورد و فقه و کلام اسلامی را به عرصه مسائل عینی جامعه وارد کند. او از نخستین چهرههایی بود که نشان داد عالم دینی میتواند هم فقیه باشد و هم با زبان دانشگاه سخن بگوید؛ بیآنکه هویت دینی خود را واگذار کند. از نگاه او، جداافتادن عقل اجتهادی از عقل علمی ـ تجربی، هم به تضعیف تفقه دینی میانجامد و هم دانشگاه را از ریشههای ارزشی و هویتی تهی خواهد ساخت. وحدت حوزه و دانشگاه، در این معنا، تلاشی برای بازسازی نظام تولید دانش در جامعه اسلامی به شمار میرود. این نگاه، در منظومه فکری امام خمینی(ره) و سپس در تأکیدات رهبر معظم انقلاب بر علوم انسانی اسلامی و فقه نظامساز تکامل یافت. به اعتقاد رهبران انقلاب، بدون وحدت حوزه و دانشگاه، انقلاب اسلامی نمیتواند از سطح یک تحول سیاسی فراتر رفته و به یک پروژه تمدنی پایدار تبدیل شود. دانشگاهِ بیارتباط با دین، توان ایستادن در برابر هجمههای معرفتی غرب را ندارد و حوزهای که با مسائل واقعی جامعه و زبان علم جدید بیگانه بماند، در معرض انزوا قرار میگیرد.
آنچه امروز بیش از هر چیز به آن نیاز داریم، تعریف مسائل مشترک واقعی میان حوزه و دانشگاه است؛ مسائلی مانند حکمرانی، عدالت اجتماعی، خانواده، سبک زندگی، اخلاق حرفهای، اقتصاد و فرهنگ عمومی و... که بدون همکاری این دو نهاد، راهحل بومی و کارآمد نخواهند یافت. تحقق این وحدت، نیازمند تولید نظریههای مشترک فقهی ـ دانشگاهی در مسائل اجتماعی؛ فعالشدن کرسیهای مشترک اجتهادی و علوم انسانی؛ و تربیت عالمان فرهیخته در سنت اسلامی و آشنا به اقتضائات دنیای معاصر است.
در شرایط کنونی، که کشور با چالشهای پیچیده فکری، اجتماعی و تمدنی مواجه است و جنگ روایتها شدت یافته، وحدت حوزه و دانشگاه دیگر یک انتخاب نیست، بلکه ضرورتی راهبردی است. تحقق این وحدت مستلزم تربیت نسلی است که هم در سنت اسلامی ریشهدار باشد و هم زبان علم و مسائل معاصر را بشناسد؛ نسلی که بتوان از آن با عنوان عالِمِ پیونددهنده یاد کرد.
شهید مفتح، با زیست علمی و اجتماعی خود، مصداق چنین الگویی بود. او نشان داد که میتوان در عین پایبندی به سنت دینی، با زبان دانشگاه سخن گفت، مسائل جامعه را فهمید و در میدان مبارزه فکری و سیاسی حضور فعال داشت. وحدت حوزه و دانشگاه، اگر بهدرستی فهم و اجرا شود، میتواند پشتوانه نظری انقلاب اسلامی و مقدمهای برای شکلگیری تمدن نوین اسلامی باشد؛ آرمانی که شهید مفتح برای آن اندیشید، زیست و در نهایت جان خود را در آن راه تقدیم کرد.
* عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
انتهای پیام/